پارت نوزده

زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

شنیدم که آب حمام بسته شد و لابد دخترک می‌شنید. آی دلم خنک می‌شد. وقتی بیرون آمد از نگاه آشفته‌اش فهمیدم که شنیده است. ما این دلخوشی‌ام دوامی نداشت. شنیدم که عزتی توی اتاق قربان و صدقه‌اش رفت. رفتم توی مطبخ، چشمم خورد به دیگ کاچی. دلم خواست. پیاله‌ای کشیدم. مزه زهر می‌داد. دیگ را بردم توی مستراح خالی کردم و چند آفتابه آب ریختم رویش. دیگر عمه نمی‌توانست با کاچی عروسی عزتی از مهمانان عصرش

269
47,398 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نازخاتون هم کمی بدطنیت وقتی خودش به عزت گفته برزن بگیر

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    ممنونم بابت نظرتون

    ۱۰ ماه پیش
  • Maryam

    10

    بیچاره نازخاتون دلم واسش سوخت کاش همه زنا یاد بگیرن با مرد متاهل نباشن و عزتی چه مرد بی غیرتیه

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    کاش

    ۱۰ ماه پیش
  • سیتا

    10

    هیییییی چی میشه کرد هم نازخاتون زجر میکشه هم طوبا کیف عزتی هم کوک همه چیز براش رو روال هست

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    زنا مثل همه‌ن😢

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید