قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت نوزده
زمان ارسال : ۳۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
شنیدم که آب حمام بسته شد و لابد دخترک میشنید. آی دلم خنک میشد. وقتی بیرون آمد از نگاه آشفتهاش فهمیدم که شنیده است. ما این دلخوشیام دوامی نداشت. شنیدم که عزتی توی اتاق قربان و صدقهاش رفت. رفتم توی مطبخ، چشمم خورد به دیگ کاچی. دلم خواست. پیالهای کشیدم. مزه زهر میداد. دیگ را بردم توی مستراح خالی کردم و چند آفتابه آب ریختم رویش. دیگر عمه نمیتوانست با کاچی عروسی عزتی از مهمانان عصرش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنونم بابت نظرتون
۱۰ ماه پیشMaryam
10بیچاره نازخاتون دلم واسش سوخت کاش همه زنا یاد بگیرن با مرد متاهل نباشن و عزتی چه مرد بی غیرتیه
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
کاش
۱۰ ماه پیشسیتا
10هیییییی چی میشه کرد هم نازخاتون زجر میکشه هم طوبا کیف عزتی هم کوک همه چیز براش رو روال هست
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
زنا مثل همهن😢
۱۰ ماه پیش
اسرا
00نازخاتون هم کمی بدطنیت وقتی خودش به عزت گفته برزن بگیر