پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۳۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

لبخند تلخی از این همه اتهامات بی‌‌اساس بر لب حورا نقش بست و گفت:
ـ من آدمی نیستم که به خاطر احساسات زنونه‌‌ی خودم باعث جدایی دو نفر بشم. خیلی‌‌ام خوشحال می‌‌شم سجاد با ما زندگی کنه. شاید برات عجیب یا مسخره باشه ولی من اونو به چشم پسر شوهرم نمی‌‌بینم. به چشم برادر کوچیک و نداشته‌‌ی خودم می‌‌بینم. مطمئنم هستم خیلی زود این سوء تفاهما برطرف می‌‌شه و سجاد برمی‌‌گرده به آغوش خانو

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشی عزیزم ♥️💋

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.