او، اویی که دیگر او نبود به قلم رویا یزدانپور
پارت یازده :
. چیزی مثل باریکه ای از نور، مثل گذاشته شدن یک قطعه پازل از هزار قطعه پازل بر سرجایش. مثل آشکار شدن گوشه ای از خشم ِ بی علت ارشا نسبت به من. سعی کردم تغییری در نگاه و رفتارم ندهم. نگاهم را بالا کشیدم و به نازگل خیره شدم که با نگاه غمگینش، نگاه از نگا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلما
00کاش نازگل یچیزی بهش بگه پررو تراز این نشه نامی ومیگم