پارت هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۲۴۰ روز پیش

فصل 36

انگار این دو بچه از طرف خدا آمده بودند تا کمی از درگیریهای فکری مرا کم کنند. صبحها تا عصر در یک مانتو فروشی مشغول به کار بودم و وقتی بر می‌‌گشتم آنها میهمان خانه‌‌ام بودند. پونه آنقدر دوستم داشت که وقتی در اتاقم بودم بی اجازه در اتاقم ر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید