سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۳۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
زمانی که درمانگاه را ترک کردند، حورا لحظهای ایستاد و بازوی مرتضی را به طرف خود کشید و پیشنهاد داد:
ـ مرتضی! چطوره بریم خونهی مادرت اول از همه این خبر خوبو به اونا بدیم؟
مرتضی موافقت کرد و ساعتی بعد، آنها با یک جعبه شیرینی درست رو به روی خانهی طلعت خانم بودند و سپیده در را به رویشان باز کرد. مادر و خواهر مرتضی با شنیدن خبر بارداری حورا به قدری شاد و هیجانزده شدند که
صدف
00خوبه