پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۱۳۴۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

شریفه با آرامش خاصی که همیشه در نگاهش بود، با انگشت کمی عینکش را روی بینی بالا زد و گفت:

- حسام‌جان من از همون اول که تو عاشق هستی شدی اینو فهمیدم، همون‌طور که از نگاه هستی پی به عشقش نسبت به مهراد بردم. 

حسام با دهانی نیمه‌باز از تعجب لب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.