پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۲۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

از این همه بچه یتیم، چرا هیچ وقت هیچکدام را نیاورد و نگذاشت توی دامنم که مادرش شوم؟ ده سال منتظر بچه‌ای از خون خودش بود. آخرش هم ده روزه، زندگی ده ساله‌مان را خراب کرد.
عمه می‌گفت: هان! آن خانم جان عفریته‌ات هم خودش را بند کرد به یکی یک دانه داداشم، هم توی ریقو را داد به بچه‌ام.
من هم که به قول ماه منیر توی دهانم مار داشتم جواب می‌دادم: همچین بچه‌ام، بچه‌ام می‌کنی که انگار خودت

269
47,387 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • الناز

    10

    قلمت پایدار رمانت خیلی قشنگه این سبک رمان ها خیلی دوست دارم💕💕💕

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بیچاره طوبی ولی ۱۱سال سن قدبلندطوبی توچه فکری این توچه فکری عزت هم خدااعلم توچه فکری

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    همه‌ی زنان به یک اندازه می‌سوزند

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    00

    بدبخت طوبا از ترس نمیاد نازخاتون فکر میکنه داره ناز میکنه

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    امان از قضاوت‌ها

    ۱۱ ماه پیش
  • رزا

    00

    بسیار زیبا و دلنشین قلمت پایدار عزیزم

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    ممنونم❤

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید