پارت چهل و هفتم

زمان ارسال : ۳۴۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

پس از این‌‌که شام آماده شد، حورا با نگاهی به برنج زعفرانی و تیکه‌‌های مرغ‌‌های سرخ شده و سیب‌‌زمینی‌‌های خلالی گفت:
ـ وای مرتضی! کارت محشر بود!
همان‌‌طور که تیکه‌‌های مرغ را درون ظرف مخصوص قرار می‌‌داد، گفت:
ـ چقدر حس خوبیه آدم برای خانواده‌‌ش آشپزی کنه.
مرتضی دیس برنج را روی میز نهاد و گفت:
ـ بله خانم! لذت بردن فقط تو درس خوندن نیست. تو چیزای دیگه هم هست.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عالیه چندپارت باهم خوندم ممنون بانو

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍🙏🧡

    ۸ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️😍

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشی عزیزم 💜⚘

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.