سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت چهل و هشتم
زمان ارسال : ۳۴۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
حورا سینی را روی میز گذاشت و کنار مادرش نشست و با محبت گفت:
ـ شب اینجا میمونیا. میخوام بهت شام بدم.
شهره با لحنی تحسینآمیز گفت:
ـ شام؟ باریکلا! مگه بلدی شام بپزی دختر؟
حورا دست به سینه به مبل تکیه داد و با افتخار گفت:
ـ بله! اونم چه شامی!
شهره ناگهان جدی شد و با نگرانی گفت:
ـ دور از شوخی حورا، تو این مدت خیلی نگران بودم ناهار شامو چی کار میکنی. من که ا