سهمی از عشق به قلم راضیه نعمتی
پارت چهل و یکم
زمان ارسال : ۳۴۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
بعد از رفتن آنها، حورا با قدمهای تند به طرف مادرش رفت و با صدایی پر از خشم و بغض گفت:
ـ از قصد کشوندیشون اینجا تا اون حرفا رو بهشون بزنی و تحقیرشون کنی؟ آره؟ اون چه حرفی بود به استاد شکیبا زدی؟ چرا باید تو فامیل ما وانمود کنه مجرده؟
شهره هیچ نگفت و حورا ادامه داد:
ـ یه ذره فکر آبروی منو نکردی؟ این خواستگار یه خواستگار معمولی نبود که اینطوری باهاش رفتار کردی. استادم بود
Zarnaz
۲۰ ساله 00هو هو بالاخره مامان حورا قبول کرد💃💃💃💃عالی بود ممنونم راضیه جونم خسته نباشی عزیزم ❤️❤️