پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۳۴۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

بعد از رفتن آن‌‌ها، حورا با قدم‌‌های تند به طرف مادرش رفت و با صدایی پر از خشم و بغض گفت:
ـ از قصد کشوندیشون اینجا تا اون حرفا رو بهشون بزنی و تحقیرشون کنی؟ آره؟ اون چه حرفی بود به استاد شکیبا زدی؟ چرا باید تو فامیل ما وانمود کنه مجرده؟
شهره هیچ نگفت و حورا ادامه داد:
ـ یه ذره فکر آبروی منو نکردی؟ این خواستگار یه خواستگار معمولی نبود که این‌‌طوری باهاش رفتار کردی. استادم بود

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    هو هو بالاخره مامان حورا قبول کرد💃💃💃💃عالی بود ممنونم راضیه جونم خسته نباشی عزیزم ❤️❤️

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    آره گلم،***بالاخره تسلیم شد 😍 سلامت باشی عزیزم 💕💕

    ۹ ماه پیش
  • محیا

    00

    عالی بودد

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.