پارت هشتم :

جلوی موسسه پر دختر و پسرهایی بود که با عینک های ته استکانی و شانه های کج شده از سنگینی کوله پستی با همدیگر حرف می زدند؛ حتما در مورد جواب تستهایی که اشتباه زده اند یا در مورد درصد قبولیشان.

سام کوله سنگینم را جلوی دراموزشگاه گذاشت. خودش هم مثل غازی مادرمرده به درختی تکیه

رمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۸۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    حالااینکه روژان میشه بابا تودنبال درسری

    ۱ سال پیش
  • طیبه حیدرزاده | نویسنده رمان

    😌 همه قصه شبیه یه پازله...کمکم همه چی جاش می افته و تصویر کامل میشه. یه رمان طولانیه🤫

    ۱ سال پیش
  • نازنین

    ۱۵ ساله 00

    عالی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.