پارت سی و پنجم

زمان ارسال : ۳۵۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

حورا بی‌‌هیچ حرفی شانه به شانه‌‌ی مهشید به آن‌‌سوی خیابان رفت و درون ماشین او نشست. تا دقایقی هیچ صدایی به گوش نمی‌‌رسید و گویی هیچ یک جرئت شکستن سکوتی را که می‌‌دانستند عاقبت خوشی ندارد، نداشتند. حورا نگاهش را به رو به رو دوخت و در دل گفت: «خدایا! کمکم کن بتونم حرفامو بهش بزنم و قانعش کنم.» در همان حال صدای مهشید رشته‌‌ی افکارش را از هم گسیخت:
ـ می‌‌خوای با مرتضی ازدواج کنی؟

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    10

    عالی

    ۱۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.