پارت سی و چهارم

زمان ارسال : ۳۵۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

فصل 18
حورا در حالی‌‌که آماده‌‌ی بیرون رفتن می‌‌شد وارد آشپزخانه شد و با دیدن مادرش که عمیقاً در فکر بود، با نگرانی گفت:
ـ مامان باز که تو فکری!
لحظه‌‌ای طول کشید تا این‌‌که شهره به خود آمد و همان‌‌طور که در چشمان او می‌‌نگریست، گفت:
ـ نگرانتم حورا. داری با زندگیت چی کار می‌‌کنی؟
حورا که کاملاً نگرانی مادرش را درک می‌‌کرد سعی کرد با حرف‌‌هایش به او آرامش دهد:<

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • الی

    00

    عالیییییی

    ۸ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️

    ۸ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    عالیه به نظرم با این اختلاف هاهم باز بهم میان😍❤️

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.