آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
فصل 26
زندگی تقریباً به روال عادی خودش بازگشته بود. طناز و من حالا مثل دو خواهر هر روز به محل کارمان میرفتیم و پس از پایان ساعت کاری به خانه باز میگشتیم. نازی از دیدنمان متعجب شده بود و میگفت:
ـ خدارو شکر شما با هم خوب شدین. باورم نمیشه.
جای نوید خالی بود و طناز این را بارها گفته بود. من هم غمگین بودم و در دل دعا میکردم زودتر کار نوید در انتشارات دوستش تمام شود
Zarnaz
۲۰ ساله 00یه اتفاقی افتاده بابای هدیه اینطوری خدا به خیر کنه عالیییی بود مرضیه جونم 💋💋