پارت پنجاه و ششم

زمان ارسال : ۳۱۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه


فصل 26
زندگی تقریباً به روال عادی خودش بازگشته بود. طناز و من حالا مثل دو خواهر هر روز به محل کارمان می‌‌رفتیم و پس از پایان ساعت کاری به خانه باز می‌‌گشتیم. نازی از دیدنمان متعجب شده بود و می‌‌گفت:
ـ خدارو شکر شما با هم خوب شدین. باورم نمی‌‌شه.
جای نوید خالی بود و طناز این را بارها گفته بود. من هم غمگین بودم و در دل دعا می‌‌کردم زودتر کار نوید در انتشارات دوستش تمام شود

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    یه اتفاقی افتاده بابای هدیه اینطوری خدا به خیر کنه عالیییی بود مرضیه جونم 💋💋

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حدست کاملا درسته🙂🧡

    ۷ ماه پیش
  • آمینا

    00

    مثل اینکه خوشی به اینا نیومده

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.