پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۲۶۶ روز پیش

تا رسیدن به خانه پارسا فقط زیر لب ذکر می‌‌گفتم و از خدا سلامتی طناز را می‌‌خواستم. نوید هم دست کمی از من نداشت. با سرعت سرسام آوری در حال رانندگی بود و هیچ نمی‌‌گفت. به خانه پارسا که رسیدیم فوراً پیاده شدیم. به سمت زنگ رفتم و چند بار زنگ در آپارتمان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید