پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۳۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

نیهان با شوقی سکرآور گونه‌ی حسام را بوسید و گفت:

- دمت گرم حسام، هلاک این مرامتم!

- بشین دختر، پشت فرمونم. نگامون می‌کنن زشته!

دخترک سر جایش نشست و زیر لب گفت:

- در بیاد چشمشون...

لحظه‌ای بعد، ماشین حاشیه‌ی خیابان متوقف ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.