آقای سر دبیر به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و هفتم :
عصر که خانه برگشتم هیچکس نبود. شماره طناز را گرفتم و جوابی نیامد و این بار شماره پدرم را گرفتم و پدرم جواب داد.
ـ بابا ندا و طناز خونه نیستند... نمیدونی کجاان؟
ـ فکر کنم رفتند خونه نوید. احتمالاً ندا خواسته طناز رو یه کمی از حال و هوای خودش بیرون بیاره.
به یاد تماس تلفنی نوید با ندا افتادم که داشت در مورد آمدن او و طناز به خانهاش با ندا حرف میزد.
تا شب در خانه تنها بو
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋