پارت بیست و ششم

زمان ارسال : ۳۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

حال:

آذین تا یک ساعت دیگر به تهران می‌رسید. یوسف که خط و نشان‌های چشمی آراد برای سمیر را دیده بود، بدون اینکه چیزی به روی خودش بیاورد، از آراد خواسته بود آنها را به خانه برساند و به استقبال آذین، به ترمینال برود. از معذب بودن سمیر و اخم‌های آراد حس خوبی نداشت و نمی‌خواست پسرش بخاطر ماجرایی که هنوز از آن خبر ندارند با داماد خانواده دست به یقه بشود و حرمت‌های بین‌شان بشکند. در ای

1474
477,582 تعداد بازدید
2,219 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    نخوندم هنوز که نطر بدم

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🥰🥰زودتر بخونید که پارتهای پایانیه.

    ۳ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    خیلی رمان جذابیت ممنون

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    خوش بشینه به نگاهتون؟🥰🥰

    ۴ ماه پیش
  • خاطره

    10

    عالی

    ۱۱ ماه پیش
  • نازنین مریم

    00

    خیلی خیلی قشنگ و هیجان انگیز شده ،بی صبرانه منتظر ادامه رمان هستم خدا قوت نویسنده جان

    ۱۱ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید