پارت بیست و پنجم :

الهه در حال ریختن لباس‌‌ها در ماشین لباسشویی بود که تلفن زنگ خورد. دستانش را زیر شیر آب شست و گوشی را از روی اوپن برداشت:
ـ بله؟
نگین به تندی گفت:
ـ سلام الهه!
ـ سلام. خوبی نگین؟
ـ همین الان بازار رفته بودم و چشمم به نسیم تو مغازه پرهام افتاد.
الهه خشکش زد. با صدایی لرزان گفت:
ـ مطمئنی؟
ـ آره بابا خودم با جفت چشمای خودم دیدم. دختره ورش داشت بردش. راضی‌‌ام نمی‌

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    خوبه

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.