بازگشت عاشقانه به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و پنجم :
الهه در حال ریختن لباسها در ماشین لباسشویی بود که تلفن زنگ خورد. دستانش را زیر شیر آب شست و گوشی را از روی اوپن برداشت:
ـ بله؟
نگین به تندی گفت:
ـ سلام الهه!
ـ سلام. خوبی نگین؟
ـ همین الان بازار رفته بودم و چشمم به نسیم تو مغازه پرهام افتاد.
الهه خشکش زد. با صدایی لرزان گفت:
ـ مطمئنی؟
ـ آره بابا خودم با جفت چشمای خودم دیدم. دختره ورش داشت بردش. راضیام نمی
فریبا
00خوبه