پارت هفده :

فصل 11
ساعت دوازده ظهر بود که پرهام از خواب بیدار شد. دستی به موهای آشفته‌‌اش کشید و یاد شب قبل افتاد. شبی که برای اولین بار به طور جدی درباره ازدواج با دختری فکر کرده بود. از در اتاق بیرون آمد و ناگهان در هال، چشمش به الهه افتاد که همراه نگین به داخل خانه دعوت می‌‌شد. نگاهی به تی شرت و پیژامه سفیدش انداخت و رنگ از رویش پرید. خواست به اتاقش بدود که ناگهان صدای سلام الهه را شنید. ثمین و ن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    خوبه

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    10

    نگین بااین کارش نشون دادهم ازالهه بدش میایدهم پرهام

    ۱ سال پیش
  • طنین

    10

    عالی😍✨️

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.