بازگشت عاشقانه به قلم مرضیه نعمتی
پارت شانزده
زمان ارسال : ۳۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
ساعت دو نیمه شب، نگین، پرهام را صدا زد تا داخل اتاق بیاید. پرهام داخل اتاق شد و با دیدن مادر و خواهرهایش متعجبانه گفت:
ـ چی شده؟!
سیما گفت:
ـ نگین میگه یه کار مهم باهامون داره.
پرهام نگاهی به نگین انداخت و گفت:
ـ مشکوک میزنی. چی میخوای بگی؟
نگین گفت:
ـ بشین تا بگم.
پرهام روی تخت نشست و لبخند زنان دستش را دور شانه شیرین انداخت. شیرین صورت او را بوسید و حر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
م
00پرهام مگه نوزده سالش نیست،زن گرفتنش چی بود که میخوان الهه روبدبخت کنن
۵ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
نگین به خیال خودش فکر می کنه ازدواج پرهام با الهه سر به راهش می کنه😑 البته این داستان برای زمانی هم هست که سن ازدواج پسرا کمتر از الان بود.
۵ ماه پیشزهرا
10من ماندم تو کار نگین مگر آدم دوست خودش قربانی انتقام ازبرادرش۵میکنه این حرف ز ندگی نه بچه بازی شاید چون پرهام پی به این موضوع میبره از الهه جدا میشد۳
۱۱ ماه پیشاسرا
10🥰
۱۱ ماه پیش
فریبا
00خوبه