پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۹۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

ساعت دو نیمه شب، نگین، پرهام را صدا زد تا داخل اتاق بیاید. پرهام داخل اتاق شد و با دیدن مادر و خواهرهایش متعجبانه گفت:
ـ چی شده؟!
سیما گفت:
ـ نگین می‌‌گه یه کار مهم باهامون داره.
پرهام نگاهی به نگین انداخت و گفت:
ـ مشکوک می‌‌زنی. چی می‌‌خوای بگی؟
نگین گفت:
ـ بشین تا بگم.
پرهام روی تخت نشست و لبخند زنان دستش را دور شانه شیرین انداخت. شیرین صورت او را بوسید و حر

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    خوبه

    ۶ ماه پیش
  • م

    00

    پرهام مگه نوزده سالش نیست،زن گرفتنش چی بود که میخوان الهه روبدبخت کنن

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    نگین به خیال خودش فکر می کنه ازدواج پرهام با الهه سر به راهش می کنه😑 البته این داستان برای زمانی هم هست که سن ازدواج پسرا کمتر از الان بود.

    ۶ ماه پیش
  • زهرا

    10

    من ماندم تو کار نگین مگر آدم دوست خودش قربانی انتقام ازبرادرش۵میکنه این حرف ز ندگی نه بچه بازی شاید چون پرهام پی به این موضوع میبره از الهه جدا میشد۳

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    10

    🥰

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.