پارت شانزده :

ساعت دو نیمه شب، نگین، پرهام را صدا زد تا داخل اتاق بیاید. پرهام داخل اتاق شد و با دیدن مادر و خواهرهایش متعجبانه گفت:
ـ چی شده؟!
سیما گفت:
ـ نگین می‌‌گه یه کار مهم باهامون داره.
پرهام نگاهی به نگین انداخت و گفت:
ـ مشکوک می‌‌زنی. چی می‌‌خوای بگی؟
نگین گفت:
ـ بشین تا بگم.
پرهام روی تخت نشست و لبخند زنان دستش را دور شانه شیرین انداخت. شیرین صورت او را بوسید و حر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فریبا

    00

    خوبه

    ۶ ماه پیش
  • م

    00

    پرهام مگه نوزده سالش نیست،زن گرفتنش چی بود که میخوان الهه روبدبخت کنن

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    نگین به خیال خودش فکر می کنه ازدواج پرهام با الهه سر به راهش می کنه😑 البته این داستان برای زمانی هم هست که سن ازدواج پسرا کمتر از الان بود.

    ۷ ماه پیش
  • زهرا

    10

    من ماندم تو کار نگین مگر آدم دوست خودش قربانی انتقام ازبرادرش۵میکنه این حرف ز ندگی نه بچه بازی شاید چون پرهام پی به این موضوع میبره از الهه جدا میشد۳

    ۱ سال پیش
  • اسرا

    10

    🥰

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.