ققنوس در بند به قلم محدثه کمالی
پارت هشتاد و چهارم :
جوابی نداد. انتظار هم نداشتم که جواب دهد به سمتش رفته و کنارش دراز کشیدم.
- خوبی؟
سرش را تکان داد که دستم را بالا آوردم و دور شانهاش حلقه کردم.
- خوب نیستی! نمیخوای بزنی زیرش؟ به خدا همه جوره پشتتم.
سرش را منفی تکان داد و در آغوشم چرخید و بغضش روی قفسه سینهام شکست.
- گریه نکن خواهری.
عصب به عصب مغزم از این درد زیاد ترکیده بود. هیچ کلمهای نمیتوانست وخامت حالم را
جیم
10خیلی خیلی عالیه واقعا قلم پخته ای دارید امیدوارم سوگند هم عشق رو تجربه کنه