پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۱۳۵۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه

دل دخترک هُری ریخت و نگاه نگرانش را به لب‌های حسام دوخت، حسام اما بدون هیچ تعللی جواب داد:« چشم، من الان میرم خونه و تا شب وسایلم رو جمع می‌کنم، فردا صبح اول وقت برمی‌گردم این خونه.»

لبخندی از سر رضایت روی لب‌های شریفه نشست و خوشحال شد که هستی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.