خواهر خوانده به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۱۳۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
دل دخترک هُری ریخت و نگاه نگرانش را به لبهای حسام دوخت، حسام اما بدون هیچ تعللی جواب داد:« چشم، من الان میرم خونه و تا شب وسایلم رو جمع میکنم، فردا صبح اول وقت برمیگردم این خونه.»
لبخندی از سر رضایت روی لبهای شریفه نشست و خوشحال شد که هستی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آرمیتا
۱۹ ساله 110کاش ای هستی نابود میشد آشغال چندشش😫 فکر کردی خودت ملکه ای چیزی هسی 😏 از ای حسامم خوشم نمیاد مثلا تحصیل کردس باید بدونه اشتب کرده ولی نهی ب خاطر دلبستگیش باید عذربخاد😐💔💔