قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت بیست و هفتم :
صبرا لبخند پیروزمندانهای به لبش نشاند و عقبگرد زد.
نگاه مرد جوان تا دم اتاق یاریش کرد. از کی به خودش اجازه داده بود که مادر او را مامان زهرا صدا بزند؟
از همان روزی که با زهرا سادات رفته بود بیرون؟ یا از همین امروز که برای نجات جان او اقدام کرده بود؟
راه افتاد و مسیر قدمهایش را سمت سیستم کارش کج نمود.
دفترچه یادداشت و مداد، مهارت و سرعتش در نوشتن و تبهرش در به کار بردن
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۱۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالی عالی مرسی ❤️❤️😍😍چقدر این دوتا خوبن و چقدرم بهم میان💃😍