پارت بیست و هشتم :

لبخندش گسترده‌تر شد و کاغذ را کنار ظرف غذا گذاشت. بعید نبود که از شرایط شغلی او چیزی نمی‌دانست. یاسین پلیس بود و صبرا یک شهروند عادی. و شهروند عادی چه می‌داند که مامور پلیس هنگام ماموریت چیزی نمی‌خورد. آن هم از دست غریبه‌ها.
صفحه‌ی مونیتور را مجددا سمت خودش چرخاند و با کنار دست بشقاب غذا را پس زد.
عماد برایش تعدادی فیلم ضبط شده فرستاده بود. تکیه داد. یکی از تصاویر را باز کرد و‌ ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مبینا

    10

    من این رمان رو خیلی دوست دارم من کلا رمان های پلیسی و عاقانه میخونم

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.