پارت بیست و ششم :

حرفی برای گفتن نداشت. نه خانواده‌اش برتری چشمگیری نسبت به خانواده‌ی او داشت و نه خودش قابلیت دهان‌پرکنی.
کلمه به کلمه حرف‌های او بوی فرهنگی را می‌داد که صبرا تاکنون فقط عنوانش را شنیده بود. فرهنگ شهادت. واژگانی که این روزها به گوش خیلی‌ها غریبه بود.
از بیمارستان تا خانه در سکوت گذشت. نه یاسین حرفی زد و نه او واکنش خاصی از خودش نشاند. فقط نشست روی صندلی عقب و متفکر زل زد به خیابا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • انیس

    00

    ایشالا که خوب باشه

    دیروز
  • ....

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • مریم السادات نیکنام | نویسنده رمان

    چرا دیگه نمیتونید ادامه بدید؟

    ۱۲ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عالی ممنون

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.