پارت سوم

زمان ارسال : ۳۰۴ روز پیش

ﻣﻬﺘـﺎﺏ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣـﺎ ﺍﺗﻔـﺎﻗـﺎﺗﯽ ﮐـﻪ ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺍﻭ

ﺭﺍ ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﺣﻖﺑﻪﺟﺎﻧﺒﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻔﺖ:

_ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﮐﻼﺳﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻡ.


ﻣﺮﺩ ﺩﺳـﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺟﻮﮔﻨﺪﻣﯽﺍﺵ ﮐﺸـﻴﺪ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ، ﺳـﺮﯼ ﺑﻪ

ﻧﺸﺎﻧﻪﯼ ﺗﺄﻳﻴﺪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید