پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۵۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

ندا و طناز از دیدنمان متعجب شدند. ندا کمی سرد به نظر می‌‌رسید. حتماً طناز خبرها را به گوشش رسانده بود. خجالت زده شدم اما طناز هم حرفهای خوبی پشت سر پدر من نزده بود. در این طور مواقع احساس می‌‌کردم بین ندا و طناز غریبم به خصوص که حالا نوید هم به جمعشان اضافه شده بود. طناز را دیدم که فوراً کت دایی‌‌اش را گرفت و خسته نباشید گفت و همراه نوید به سمت پذیرایی رفتند و روی مبلی نشستند. ندا هم مقاب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ناشناس

    00

    تا اینجا که خوندم عالی بود🥰

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم💞

    ۴ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 10

    عالی بود مرسیییی ❤️❤️

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۱۱ ماه پیش
  • فاطمه

    20

    عالی بود

    ۱۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.