پارت یازده

زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش

آن روز تا عصر همراه نازی درگیر مصاحبه و عکاسی بودم و وقتی به خانه برگشتم از خستگی نای حرف زدن نداشتم.

ندا در حال گفت و گوی تلفنی با دوستش بود و با سر جواب سلامم را داد. سرم درد می‌‌کرد. به اتاقم رفتم و روی تخت نشستم و از کشو قرص مسکن بیرون کش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید