حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
مینا متفکرانه به نیکی چشم دوخته شروع به حرف زدن کرد: «اون موقع واقعاً همین تصمیمو داشتم اما وقتی پامو به آب زدم، یه فکر پرقدرت به ذهنم اومد. اینکه به جای این عمل نادرست برگردم تهران و با رامین صحبت کنم. پیمان بچهی اون بود و باید قبولش میکرد.
حاضر بودم تا آخر عمرم نادیده گرفته بشم اما این اتفاق برای پسرم نیفته. فوری برگشتم تا نامهای رو که دست مادرت داده بودم ازش بگیرم اما ا