حامی به قلم راضیه نعمتی
پارت سی و یکم
زمان ارسال : ۳۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
فردای آن روز پیمان در حال خارج شدن از شرکت بود که صدای آهنگ موبایلش را شنید. همانطور که به طرف ماشین میرفت، گوشی را نزدیک گوش برد و گفت:
ـ بله؟...
صدای زنی از آنسوی خط به گوشش رسید:
ـ الو...
ـ بفرمایید!
ـ سلام.
ـ سلام!
ـ من... همونم که دیشب سوار ماشینت شدم.
پیمان لحظهای سکوت کرد... بیدرنگ یاد قولی که به زن داده بود، افتاد و گفت:
ـ یادم اومد! حالتون