پارت سوم

زمان ارسال : ۳۹۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه

فصل 3
پشت میز اتاقم نشسته و در حال گفت و گوی تلفنی با نازی بودم که چند ضربه به در اتاقم خورد و صدای گرم و مهربان پدرم را شنیدم:
ـ می‌‌تونم بیا تو؟
فوراً با نازی خداحافظی کردم و با شوق گفتم:
ـ خوش اومدین!
پدرم در را باز کرد و با سینی آب پرتقال داخل آمد. شرمنده شدم:
ـ ای وای! بابا جون! این چه کاریه؟ خودم می‌‌آوردم.
و سریع بلند شدم و سینی را از دستش گرفتم. لبخند زد و گفت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Hosna

    00

    بی نظیر💛📌🔗

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنون گلم♥️

    ۲ ماه پیش
  • غزاله

    00

    عالی

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏❤

    ۲ ماه پیش
  • فلاح

    00

    خوب

    ۴ ماه پیش
  • دنیا

    00

    👍

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💖

    ۶ ماه پیش
  • منی

    10

    عالی

    ۱ سال پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۱۲ ماه پیش
  • فاطمه

    10

    خوب بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.