پارت سی :

سپهر گفت:

-ایشون مادرم هستن...مامان؟ رهاست دختر خاله آروش.

زنه چندبار پشت سر هم پلک زد و نزدیکم شد:

-خدایا...چی میبینم؟ انگار خودشه واساده اینجا رو به روم...

و در یک عمل ناگهانی منو تو بغلش فشرد و همین باعث شد قفل بین دستای من ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.