قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سوم
زمان ارسال : ۳۹۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ناگهان در نیمهباز حیاط، دو لنگه باز شد و خان داداشم داخل پرید. جا خوردم، ترسیدم، هیچ وقت آن موقع روز به خانه نمیآمد. صاف آمد کنارم و گیسم را پیچید دور دستش و گفت: تو دیروز کجا رفته بودی؟ قلبم ریخت. آن هوای ملس رفت و انگار توی بدنم زمستان شد. از ترس داشتم میمردم. چون جوابی ندادم محکم خواباند زیر گوشم. به گریه افتادم. ننهام از صدای او به حیاط کوچکمان آمد و پرسید چه شده؟ خان داداش موهایم
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نسرین وفایی
۴۰ ساله 00این سبک رمانو دوست دارم
۱۰ ماه پیشامیر
00رمان خوبیه
۱۰ ماه پیشامیر
00رمان خوبیه
۱۰ ماه پیشنازنین
00رمانش عالیه
۱۲ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
ممنونم😍🥰
۱۲ ماه پیشنازنین
00بهترینی
۱۲ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
لطفتون همیشگی😍
۱۲ ماه پیشسیتا
00چه دختر فضولی بوده هااا 😃😃😃😃😃 منتظر***بوده
۱ سال پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
😂😂😂😂
۱ سال پیشیسنا
00رمان خیلی خوبی است
۱ سال پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
نوش نگاهتون🥰
۱ سال پیشم
00جالبه🤩😍
۱ سال پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
جالبتر هم میشه🥰😍
۱ سال پیش
نیما
00خوبه