قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت سوم :
ناگهان در نیمهباز حیاط، دو لنگه باز شد و خان داداشم داخل پرید. جا خوردم، ترسیدم، هیچ وقت آن موقع روز به خانه نمیآمد. صاف آمد کنارم و گیسم را پیچید دور دستش و گفت: تو دیروز کجا رفته بودی؟ قلبم ریخت. آن هوای ملس رفت و انگار توی بدنم زمستان شد. از ترس ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نیما
00خوبه