پارت چهارم

زمان ارسال : ۴۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه

نیکی با چند شاخه گل وارد قبرستان شد. دنبال قبر مادرش می‌‌گشت که چشمش به پیمان سر خاک او افتاد. فوراً خودش را پشت عده‌‌ای مخفی کرد و منتظر ماند از آن‌‌جا برود. انگار به آخرهای دیدار او رسیده بود، چرا که همان لحظه برخاست و از قبرستان خارج شد. با قدم‌‌هایی آرام به سمت مزار مادرش رفت، زیراندازش را انداخت و روی آن نشست. گل‌‌ها را روی قبر پرپر کرد و به اشک‌‌هایش اجازه‌‌ سرازیری داد. دستی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مرجانهستم دنبال کنند

    00

    واقعا عزیزم عالی من لذت میبرم

    ۲ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم از لطفت 🙏♥️

    ۲ ماه پیش
  • چ

    00

    عالیی

    ۱ سال پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏⚘

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.