من و یک دنیا دروغ به قلم آرزو شریفی
پارت ده :
بین آجیل¬ها دنبال جدا کردن بادام درختی¬هایش بودم و به حرف¬های بقیه گوش می¬دادم که ویدا زنگ زد. به اتاقم رفتم تا راحت¬تر با ویدا حرف بزنم
- جونم نغمه زنگم زده بودی
- بدبخت شدم ویدا، یعنی بدبخت که بودم بدتر شد
- جای این الفاظ مسخره ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه.م
00سلام.دستتون طلا خیلی قشنگ وهیجانیه.مشخص نیست آخرش چ میشه این قشنگه🌹🌹🌹