خواهر خوانده به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۱۳۵۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
حسام کمی آب خورد و سر جنباند:« نه، بپرس»
نیهان ابرو بالا انداخت و آهسته پرسید:« اوم... به حامد چی گفتی که ناراحت رفت، دیگه هم خبری ازش نشد؟!»
حسام نفسش را بیرون داد و گفت:« سؤال پیچش کردم که کی اومده؟ چرا اومده؟ چی گفتین به هم؟! اونم فهمی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
طنین
۱۷ ساله 30خدا جونم خدای مهربونم یه شوهر خوشتیپ عین حسام واسه ماجورکن دیگه ❤ خداجون واسه همه اونایی نظر هاشون رونوشتن ومجردن جور کن تک خور نیستم 😁 بچه ها جون هرکی دوس دارید دعاکنید به علی عشق❤م برسم