پارت یازده :

سرش را روی بالش جا به‌ جا کرد. پلک‌هایش که بهم خورد، حس کرد نوری کم‌جان چشمش را زد. لای پلکش را باز کرد. ثمانه دمر روی بالش و گوشی‌اش افتاده بود. چشمش روی ساعت راه گرفت. ۳ صبح بود! با حرص به پهلو چرخید و گفت:

-خاموشش کن کپمو بزارم. نورش تو چشم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.