پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت یازده :
سرش را روی بالش جا به جا کرد. پلکهایش که بهم خورد، حس کرد نوری کمجان چشمش را زد. لای پلکش را باز کرد. ثمانه دمر روی بالش و گوشیاش افتاده بود. چشمش روی ساعت راه گرفت. ۳ صبح بود! با حرص به پهلو چرخید و گفت:
-خاموشش کن کپمو بزارم. نورش تو چشم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مهناز
10داستانی بسیار جذاب با ژانر پلیسی و اجتماعی ودر مورد سختیهای نایاب بودن دارو در زمان کرونا .ممنون از قلم الهه بانو