تو را در خواب هایم دیدم به قلم فرگل حسینی
پارت چهل و سوم :
*****
بیمارستان.
چند نفس عمیق کشیدم وچند قدم جلوتر رفتم، هنوز هیچکس متوجه حضور من نشده بود.
اگر صدیقه خانم مرا می دید به احتمال زیاد سرم را می برید وروی سینه ام می گذاشت.
لباس بلند پف دارم توی راهرو کشیده میشد، صدیقه خانم روی زمین نشسته بود ودست هایش را روی سرش گرفته بود، آقا مسعود وجاوید به دیوار تکیه داده بودن.
یزدان هم در نقطه ای روبه روی آن ها ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فرگل حسینی | نویسنده رمان
پارت جدید الان آپلود شد عزیزم
۱ سال پیشنفس
00بی صبرانه منتظر پارت بعدیممممممم
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
عزیزم، پارت بعدی هم به زودی آپلود میشه😍
۱ سال پیشآزاده دریکوندی
00به به🤩 قبلا گفته بودم جاوید به پایان سلام کن🤣 یزدان به این آقایی...🥰 همون طور که گفتم نیکان توی ناخودآگاهش عاشق یزدان شده😍
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
در آقا بودن یزدان که شکی نیست اما باید دید که درآینده چی میشه🥲💔
۱ سال پیشسارا
00عالی بود به خصوص اخراش بغل اینا ای کاش ازیزدان هم میگفتید موقعه بغل کردنش و اذیت کردنش سر فرش ،اخه چقدر این یزدان اقاست😍جاوید بیشعور بی مغز بی خاصیت،دلم خنک شد اخییییشش
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
بیچاره جاوید😂😂😂😂💔ممنونم ازت
۱ سال پیشهانیه
00اخییی خیلی عالی بود ممنون💕
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
ممنونم قشنگم❤🥲
۱ سال پیشپرنیا
00ی حس ارامش بهم میده رمانت تاثیر یزدانه یا چی نمیدونم .دوسش دارم قلمت مانا 🥰💖
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
فدات بشم عزیزم🫂🧡
۱ سال پیشرزا
00ما هم دوست داریم فرگل جون از عالی هم عالیتر عزیزم قلمت پایدار
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
رزای عزیزمم ممنونم ازت🫂🤎
۱ سال پیشرویا
00وااایییی چقدر قشنگه 🥺قلبم اکلیلی شد 💖 دست درد نکنه فرگل جون عالی بود ❤️
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
ممنون رویای عزیزم🧡😍
۱ سال پیشسمانه
00من شخصیت یزدان رو خیلی دوست دارم، حس میکنم از اون آدماییه ک چای کنارش سرد میشه و دلت گرم قلمت عالیه، دوس دارم
۱ سال پیشفرگل حسینی | نویسنده رمان
اره سمانه عزیزم دقیقا از هموناست🥲🥹
۱ سال پیش
م
00وای چ زود تموم شد 😭😤خدا کنه پارت جدید زود بزارین