طعم تلخ زندگی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۱۲۹۱ روز پیش
بهزاد قدمی جلوتر رفت؛ مقابل مهدخت، دست به سینه ایستاد و با نگاهی کنجکاو پرسید:
« مگه تو مقصر بودی که از برخوردشون میترسیدی؟!»
هالهای از اشک، چشمهای غمگین دخترک را پوشاند و لب پایینش را به دندان گرفت تا بغضش نشکند. پیاپی پلک زد و با نفسی عمیق هوا را بلعید؛ بازدمش را با
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
نرگس
120چقد گناه داره ولی نباید به یه پسر اعتماد میکرد☹کاش بهزاد برا اون فرید خاک بر سرو ادم کنه تا یه بار دیگه ازین کارا نکنه😐