راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت پانزده :
مهراد یک دفعه دستانش را آزاد کرد و به پشتی صندلی تکیه داد:
_ از اون شبایی که حوصله ندارم. برو کار دست خودت نده.
ریحان یک پایش را محکم زمین کوبید:
_خیلی هم دلت بخواد
مهراد با پوزخند بچه پررویی گفت و از جا بلند شد. مهر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sodaba
00آه ریحان آه برش حق نمیدهم ولی خدا هیچ دختری را اینقدر بی پناه نکند ولی فکر کنم مهراد آخر گرفتارش میشه