تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت شانزده :
مکث کوتاهی کرد .بشکنی در هوا زد و ادامه داد:
_اما صبر کن فکر کنم بتونی کمک کنی.
هر دو دستم را میان دستانش گرفت .فشار خفیفی به دستم وارد کرد.به چشمانم خیره شد.گفت:
_ هیچ کس لایق این همه دردی که درچشمانه تو، خونه کرده نیست.اما م ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما