تاریکترین سایه به قلم فاطمه مهدیان
پارت نهم
زمان ارسال : ۳۷۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
لبهای خشک شدهام را تکان دادم .با صدای که به زور از حنجرهام خارج شد گفتم:
_کمک…کمکککمممم کن.
سرم بر روی آسفالت افتاد .همه وجودم درد بود .راننده که به نرمال بودنم شک داشت .درب تریلی را رها کرد وسریع به سمتم جست و گفت:
_خانوم..خ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما