پارت ششم

زمان ارسال : ۴۱۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

برگشتم و ناباورانه مادر را نگاه کردم احساس کردم ناامیدانه دارد دنبال چیزی درون من میگردد انگار که من الان بگویم شوخی کردم و او بخندد و بگوید می‌دانسته است. حالم داشت از این وضعیت به هم میخورد. سرم درد میکرد یا گیج میرفت آن‌قدر بد بودم که نمی توانستم بفهمم در اصل چه مرگم است. زیر لب تاکید کردم:
_ همین الانشم محمد برای من خیلی مهمه اما من با محمد بزرگ شدم محمد و ایمان هیچ فرقی برام ندار

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.